جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
دانلود فایل
فلسفه ذهن شاخه ای از فلسفه است که به مطالعه هستی شناسی و ماهیت ذهن و رابطه آن با بدن می پردازد. مسئله ذهن-بدن یک موضوع پارادایماتیک در فلسفه ذهن است، اگرچه به تعدادی از مسائل دیگر مانند مشکل سخت آگاهی و ماهیت حالات ذهنی خاص پرداخته می شود. [۱] [۲] [۳] جنبه از ذهن است که مورد مطالعه قرار گرفته عبارتند از رویدادهای ذهنی ، عملکرد ذهنی ، خواص ذهنی ، آگاهی، هستی شناسی ذهن، ماهیت اندیشه و رابطه ذهن با بدن.
دوگانه انگاری و مونیسم دو مکتب مرکزی فکری در مورد مشکل ذهن و بدن هستند، اگرچه دیدگاههای متفاوتی به وجود آمدهاند که به خوبی با یک یا آن دستهبندی مناسب نیستند. جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
دوآلیسم به لطف رنه دکارت در قرن هفدهم وارد فلسفه غرب شد. [۴] دوگانه مواد مانند دکارت استدلال می کنند که ذهن به طور مستقل موجود است ماده ، در حالی دوگانه اموال معتقدند که ذهن یک گروه از خواص مستقل است که ظهور از و می تواند به مغز نمی شود کاهش می یابد، اما آن است که یک ماده متمایز نیستند. [۵]
مونیسم موقعیتی است که ذهن و بدن از نظر هستی شناختی موجوداتی غیرقابل تشخیص هستند (نه جوهرهای وابسته). این دیدگاه برای اولین بار در حمایت شد فلسفه غرب توسط پارمنیدس در قرن پیش از میلاد ۵ و بعد از آن توسط ۱۷ قرن حمایت شد خردگرا باروخ اسپینوزا . [۶] فیزیکدانان استدلال می کنند که تنها موجوداتی که توسط نظریه فیزیکی فرض شده اند وجود دارند، و فرآیندهای ذهنی در نهایت بر حسب این موجودات توضیح داده می شوند زیرا نظریه فیزیکی به تکامل خود ادامه می دهد. فیزیکدانان مواضع مختلفی در مورد چشم انداز کاهش ویژگی های ذهنی به ویژگی های فیزیکی دارند (بسیاری از آنها اشکال سازگاری از دوگانگی ویژگی را اتخاذ می کنند)، [۷] [۸] [۹][۱۰] [۱۱] [۱۲] و وضعیت هستی شناختی چنین ویژگی های ذهنی نامشخص است. [۱۱] [۱۳] [۱۴] ایده آلیست ها معتقدند که ذهن تمام آنچه وجود دارد است و دنیای بیرونی یا خود ذهنی است یا توهمی است که توسط ذهن ایجاد شده است. مونیست های خنثی مانند ارنست ماخ و ویلیام جیمز استدلال می کنند که وقایع در جهان بسته به شبکه روابطی که در آن وارد می شوند، می توانند ذهنی (روانی) یا فیزیکی در نظر گرفته شوند و مونیست های دو وجهی مانند اسپینوزا.به این موضع پایبند باشید که جوهر خنثی دیگری وجود دارد و ماده و ذهن هر دو ویژگی این ماده ناشناخته هستند. رایجترین مونیسمها در قرنهای ۲۰ و ۲۱ همگی انواعی از فیزیکالیسم بودهاند. این مواضع شامل رفتارگرایی ، نظریه هویت نوع ، مونیسم نابهنجار و کارکردگرایی است . [۱۵]
اکثر فیلسوفان ذهن مدرن یا یک موضع فیزیکی تقلیل گر یا غیر تقلیل گرایانه اتخاذ می کنند و به روش های مختلف خود معتقدند که ذهن چیزی جدا از بدن نیست. [۱۵] این رویکردها بهویژه در علوم، بهویژه در زمینههای زیستشناسی اجتماعی ، علوم رایانه (بهویژه هوش مصنوعی )، روانشناسی تکاملی و علوم اعصاب مختلف تأثیرگذار بودهاند . [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] فیزیکدانان تقلیل دهنده ادعا می کنند که تمام حالات و ویژگی های ذهنی در نهایت با گزارش های علمی فرآیندها و حالات فیزیولوژیکی توضیح داده می شود. [۲۰][۲۱] [۲۲] فیزیکالیست غیر تقلیل استدلال می کنند که اگر چه ذهن است یک ماده جداگانه، خواص ذهنی امدن بر روی خواص فیزیکی، یا این که محمول ها و واژگان مورد استفاده در توصیف ذهنی و توضیحات ضروری است، و می تواند به زبان نمی توان کاهش می یابد و توضیحات سطح پایین علوم فیزیکی. [۲۳] [۲۴] ادامهپیشرفت علم اعصاب به روشن شدن برخی از این مسائل کمک کرده است. با این حال، آنها تا حل شدن فاصله زیادی دارند. فیلسوفان ذهن مدرن همچنان میپرسند که چگونه میتوان کیفیتهای ذهنی و قصدی بودن حالات و ویژگیهای ذهنی را با عبارات طبیعتگرایانه توضیح داد. [۲۵] [۲۶] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
با این حال، تعدادی از مسائل در مورد فیزیکالیسم غیر تقلیل پذیر شناخته شده است. اولاً، در طول زمان با هویت خود سازگار نیست. ثانیاً، حالات عمدی هوشیاری در فیزیکالیسم غیر تقلیل کننده معنا ندارد. ثالثاً، نمی توان اراده آزاد را با فیزیکالیسم تقلیل دهنده یا غیر تقلیل ساز سازگار کرد. رابعاً، نمی تواند پدیده 01445241ت ذهنی را به درستی توضیح دهد. [۲۷]
تصویر رنه دکارت از دوگانگی ذهن/بدن .
مشکل ذهن و بدن مربوط به توضیح رابطه ای است که بین ذهن ها ، یا فرآیندهای ذهنی ، و حالات یا فرآیندهای بدن وجود دارد. [۱] هدف اصلی فیلسوفانی که در این زمینه کار میکنند، تعیین ماهیت ذهن و حالات/فرایندهای ذهنی، و چگونگی – یا حتی اگر – ذهنها تحت تأثیر بدن قرار میگیرند و میتوانند بر آن تأثیر بگذارند، است. جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
تجارب ادراکی به محرک هایی بستگی دارند که از دنیای بیرون به اندام های حسی مختلف ما می رسند و این محرک ها باعث تغییراتی در حالات ذهنی ما می شوند و در نهایت باعث می شوند که ما احساسی کنیم که ممکن است خوشایند یا ناخوشایند باشد. به عنوان مثال، تمایل شخصی به یک تکه پیتزا باعث می شود که آن شخص بدن خود را به شیوه ای خاص و در جهت خاصی حرکت دهد تا آنچه را که می خواهد به دست آورد. پس سؤال این است که چگونه میتوان تجربیات آگاهانه از تودهای از ماده خاکستری که چیزی جز ویژگیهای الکتروشیمیایی ندارد، پدید آمد. [۱۵]
یک مشکل مرتبط این است که چگونه نگرشهای گزارهای یک نفر (مثلاً باورها و خواستهها) باعث میشود که نورونهای آن فرد آتش گرفته و ماهیچهها منقبض شوند. اینها شامل برخی از معماهایی است که از زمان رنه دکارت با معرفت شناسان و فیلسوفان ذهن مواجه بوده است . [۴]
راه حل های دوگانه برای مشکل ذهن و بدن جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
همچنین رجوع کنید به: ذهن در فلسفه شرق
دوگانه انگاری مجموعه ای از دیدگاه ها در مورد رابطه بین ذهن و ماده (یا بدن ) است. با این ادعا شروع می شود که پدیده های ذهنی ، از برخی جهات، غیر فیزیکی هستند . [۵] یکی از فرمولاسیون شناخته شده از دوگانگی ذهن و بدن در شرق بیان شد سامکیا و یوگا مدارس هندو فلسفه (ج. ۶۵۰ سال پیش از میلاد)، که جهان به تقسیم پوروشا (ذهن / روح) و Prakriti و (مواد مواد) . [۲۸] به طور خاص، یوگا سوترا از پاتانجلی رویکردی تحلیلی به ماهیت ذهن ارائه می دهد.
در فلسفه غرب ، اولین بحثها درباره ایدههای دوگانه در نوشتههای افلاطون است که نشان میدهد هوش انسانها (یک قوه ذهن یا روح) را نمیتوان با بدن فیزیکی آنها شناسایی کرد یا بر اساس آن توضیح داد. [۲۹] [۳۰] با این حال، شناخته شده ترین نسخه ثنویت به خاطر رنه دکارت (۱۶۴۱) است، و معتقد است که ذهن یک جوهری غیربسط یافته و غیر فیزیکی، یک ” res cogitans ” است. [۴] دکارت برای اولین بار به وضوح شناسایی ذهن بود آگاهی و خود آگاهیو این را از مغز که مقر هوش بود تشخیص داد. بنابراین او اولین کسی بود که مشکل ذهن و بدن را به شکلی که امروزه هنوز وجود دارد، فرموله کرد. [۴]
استدلال برای دوگانگی
متداولترین استدلالی که به نفع ثنویت به کار میرود، به این شهود عقل سلیم متوسل میشود که تجربه آگاهانه از ماده بیجان متمایز است. اگر از او بپرسند ذهن چیست، افراد معمولی معمولاً با شناسایی آن با خود ، شخصیت، روح خود یا موجودات مرتبط دیگر پاسخ میدهند. آنها تقریباً به طور قطع انکار میکنند که ذهن صرفاً مغز است، یا برعکس، این ایده را که فقط یک موجود هستیشناختی در بازی وجود دارد را بیش از حد مکانیکی یا غیرقابل درک میدانند. [۵] فیلسوفان ذهن مدرن فکر می کنند که این شهودها گمراه کننده هستند، و قوای انتقادی، همراه با شواهد تجربی.از علوم، باید برای بررسی این مفروضات و تعیین اینکه آیا مبنای واقعی برای آنها وجود دارد یا خیر، استفاده شود. [۵] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
به نظر می رسد که روحی و جسمی ویژگی های کاملاً متفاوت و شاید آشتی ناپذیری دارند. [۳۱] رویدادهای ذهنی دارای کیفیت ذهنی هستند، در حالی که رویدادهای فیزیکی این گونه نیستند. بنابراین، به عنوان مثال، می توان به طور منطقی پرسید که یک انگشت سوخته چه حسی دارد، یا آسمان آبی به نظر می رسد، یا موسیقی خوبی برای یک شخص به نظر می رسد. اما بی معنی یا حداقل عجیب است که بپرسیم افزایش جذب گلوتامات در قسمت پشتی جانبی قشر جلوی مغز چه احساسی دارد. جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
فیلسوفان ذهن، جنبه های ذهنی رویدادهای ذهنی را « کیفیت » یا «احساس خام» می نامند. [۳۱] ویژگیهایی در این رویدادهای ذهنی دخیل هستند که کاهش آنها به هر چیزی فیزیکی دشوار به نظر میرسد. دیوید چالمرز این استدلال را با بیان این نکته توضیح میدهد که ما میتوانیم همه اطلاعات عینی در مورد چیزی مانند حالتهای مغز و طولموجهای نور مرتبط با دیدن رنگ قرمز را بدانیم، اما هنوز چیزی اساسی در مورد وضعیت نمیدانیم – این وضعیت چگونه است. رنگ قرمز را ببینید [۳۲]
اگر آگاهی (ذهن) بتواند مستقل از واقعیت فیزیکی (مغز) وجود داشته باشد، باید توضیح داد که چگونه خاطرات فیزیکی در مورد آگاهی ایجاد می شود. بنابراین ثنویت باید توضیح دهد که چگونه آگاهی بر واقعیت فیزیکی تأثیر می گذارد. یک توضیح احتمالی معجزه ای است که توسط آرنولد ژئولینکس و نیکلاس مالبرانچ پیشنهاد شده است ، که در آن تمام تعاملات ذهن و بدن مستلزم دخالت مستقیم خداوند است.
استدلال دیگری که توسط سی اس لوئیس [۳۳] ارائه شده است، برهان از عقل است : اگر همانطور که مونیسم نشان می دهد، همه افکار ما آثار علل فیزیکی هستند، پس دلیلی نداریم که فرض کنیم آنها نیز پیامد یک علت هستند. زمین منطقی با این حال، دانش با استدلال از زمین تا نتیجه درک می شود. بنابراین، اگر مونیسم درست باشد، هیچ راهی برای دانستن این – یا هر چیز دیگری – وجود نخواهد داشت، مگر به صورت تصادفی. جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
استدلال زامبی بر روی یک بر اساس آزمایش ذهنی پیشنهاد شده توسط تاد مودی، و با توسعه دیوید چالمرز در کتاب خود آگاه ذهن . ایده اصلی این است که فرد می تواند بدن خود را تصور کند، و بنابراین وجود بدن خود را تصور کند، بدون اینکه هیچ حالت آگاهانه ای با این بدن مرتبط باشد. استدلال چالمرز این است که به نظر می رسد امکان وجود چنین موجودی وجود داشته باشد زیرا تنها چیزی که لازم است این است که همه و فقط چیزهایی که علوم فیزیکی در مورد یک زامبی توصیف می کنند باید در مورد آن صادق باشند. از آنجا که هیچ یک از مفاهیم درگیر در این علوم به آگاهی یا سایر پدیده های ذهنی اشاره نمی کند و هر موجود فیزیکی را می توان بنا به تعریف به صورت علمی از طریق فیزیک توصیف کرد.، حرکت از قابل تصور بودن به امکان چندان بزرگ نیست. [۳۴] دیگران مانند Dennett استدلال کرده اند که مفهوم یک زامبی فلسفی نامنسجم است، [۳۵] یا بعید است، [۳۶]مفهوم در فیزیکالیسم استدلال شده است که فرد یا باید باور داشته باشد که هر کسی از جمله خودش ممکن است زامبی باشد یا اینکه هیچ کس نمی تواند زامبی باشد – به دنبال این ادعا که اعتقاد خود فرد به زامبی بودن (یا نبودن) محصول دنیای فیزیکی است و بنابراین هیچ تفاوتی با دیگران ندارد. این استدلال توسط دنت بیان شده است که استدلال میکند که “زامبیها فکر میکنند هوشیار هستند، فکر میکنند ویژگیهایی دارند، فکر میکنند درد میکشند – آنها فقط “اشتباه” هستند (طبق این سنت تأسفآور) به گونهای که نه آنها و نه ما هرگز نتوانستیم آن را کشف کنیم. !” [۳۵] همچنین به مشکل اذهان دیگر نگاه کنید .
دوگانه انگاری کنش متقابل جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
پرتره رنه دکارت اثر فرانس هالز (۱۶۴۸)
ثنویت کنش متقابل یا به سادگی کنش متقابل، شکل خاصی از ثنویت است که برای اولین بار توسط دکارت در مراقبه ها مورد حمایت قرار گرفت . [۴] در قرن ۲۰، مدافعان اصلی آن کارل پوپر و جان کریو اکلس بودند . [۳۷] این دیدگاه است که حالات ذهنی، مانند باورها و امیال، به طور علّی با حالات جسمانی در تعامل هستند. [۵]
استدلال دکارت برای این موضع را میتوان به این صورت خلاصه کرد: ست تصور روشن و متمایزی از ذهن خود به عنوان یک چیز متفکر دارد که هیچ امتداد فضایی ندارد (یعنی نمیتوان آن را از نظر طول، وزن، قد و غیره اندازهگیری کرد. ). او همچنین تصور روشن و متمایزی از بدن خود به عنوان چیزی دارد که از نظر فضایی گسترش یافته است، مشروط به کمی سازی است و قادر به تفکر نیست. نتیجه این است که ذهن و بدن یکسان نیستند، زیرا ویژگیهای کاملاً متفاوتی دارند. [۴]
حالات روانی شیث (آرزوها، باورها و غیره) بر بدن او تأثیرات علّی دارد و بالعکس: کودک اجاق گاز داغ (رویداد فیزیکی) را لمس می کند که باعث درد (رویداد ذهنی) می شود و او را وادار می کند که فریاد بزند (رویداد فیزیکی). احساس ترس و محافظت در مراقب (رویداد ذهنی) و غیره را برمی انگیزد.
استدلال دکارت به این پیشفرض بستگی دارد که آنچه ست معتقد است ایدههای «روشن و متمایز» در ذهن او هستند، لزوماً درست هستند . بسیاری از فیلسوفان معاصر در این مورد تردید دارند. [۳۸] [۳۹] [۴۰] برای مثال، جوزف آغاسی پیشنهاد میکند که چندین اکتشاف علمی که از اوایل قرن بیستم انجام شده، ایده دسترسی ممتاز به ایدههای خود را تضعیف کرده است. فروید ادعا کرد که یک ناظر آموزش دیده روانشناختی می تواند انگیزه های ناخودآگاه فرد را بهتر از خود شخص درک کند. دوهم نشان داده است که یک فیلسوف علم می تواند روش های کشف یک شخص را بهتر از خود شخص بداند، در حالی که مالینوفسکینشان داده است که یک انسان شناس می تواند آداب و رسوم و عادات یک فرد را بهتر از کسی که آداب و عاداتش است بشناسد. او همچنین ادعا میکند که آزمایشهای روانشناختی مدرن که باعث میشود مردم چیزهایی را ببینند که وجود ندارد، زمینهای برای رد استدلال دکارت فراهم میکند، زیرا دانشمندان میتوانند ادراک یک فرد را بهتر از خود شخص توصیف کنند. [۴۱] [۴۲]
سایر اشکال ثنویت جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
چهار گونه ثنویت فلش ها جهت فعل و انفعالات علّی را نشان می دهند. موقعیت گرایی نشان داده نمی شود.
توازی روانی
موازی گرایی روانی فیزیکی ، یا به سادگی موازی گرایی، این دیدگاه است که ذهن و بدن، در عین حال که دارای موقعیت های هستی شناختی متمایز هستند، به طور علّی بر یکدیگر تأثیر نمی گذارند. در عوض، آنها در امتداد مسیرهای موازی حرکت می کنند (رویدادهای ذهنی به طور علّی با رویدادهای ذهنی و رویدادهای مغزی به طور علّی با رویدادهای مغز در تعامل هستند) و به نظر می رسد فقط بر یکدیگر تأثیر می گذارند. [۴۳] این دیدگاه برجسته ترین توسط گوتفرید لایبنیتس دفاع شد . اگرچه لایب نیتس یک مونیست هستی شناس بود که معتقد بود تنها یک نوع جوهر، موناد استدر جهان هستی وجود دارد و همه چیز به آن قابل تقلیل است، با این حال معتقد بود که از نظر 01445241ت بین «ذهنی» و «فیزیکی» تمایز مهمی وجود دارد. او معتقد بود که خداوند همه چیز را از قبل ترتیب داده است تا ذهن و بدن با یکدیگر هماهنگ باشند. این به عنوان دکترین هماهنگی از پیش تعیین شده شناخته می شود . [۴۴]
موقعیت گرایی
گاه گرایی دیدگاهی است که نیکلاس مالبرانچ و همچنین فیلسوفان اسلامی مانند ابوحامد محمد بن محمد غزالی از آن حمایت می کنند که ادعا می کند همه روابط ظاهراً علّی بین رویدادهای فیزیکی، یا بین رویدادهای فیزیکی و ذهنی، واقعاً علّی نیستند. در حالی که بدن و ذهن مواد متفاوتی هستند، علل (اعم از ذهنی یا جسمی) با یک عمل مداخله خداوند در هر موقعیت خاص به تأثیرات آنها مربوط می شود. [۴۵] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
دوگانگی مالکیت
دوگانه گرایی مالکیتی این دیدگاه است که جهان از یک نوع جوهر تشکیل شده است – نوع فیزیکی – و دو نوع ویژگی متمایز وجود دارد: خواص فیزیکی و خصوصیات ذهنی . این دیدگاه این است که ویژگیهای غیر فیزیکی و روانی (مانند باورها، خواستهها و احساسات) در برخی از بدنهای فیزیکی (حداقل در مغز) وجود دارد. انواع فرعی دوگانگی دارایی عبارتند از:
ماتریالیسم نوظهور ادعا میکند که وقتی ماده به شیوهای مناسب سازماندهی میشود (یعنی به شیوهای که بدن انسانهای زنده سازماندهی میشوند)، ویژگیهای ذهنی بهگونهای پدیدار میشوند که به طور کامل توسط قوانین فیزیکی پاسخگو نیستند. [۵] این ویژگیهای نوظهور وضعیت هستیشناختی مستقلی دارند و نمیتوان آنها را به زیرلایه فیزیکی که از آن پدید میآیند، تقلیل داد یا توضیح داد. آنها به ویژگیهای فیزیکی که از آنها بیرون میآیند وابسته هستند، اما نظرات در مورد انسجام 01445241ت از بالا به پایین ، یعنی اثربخشی 01445241 چنین ویژگیهایی متفاوت است. نوعی از ماتریالیسم نوظهور توسط دیوید چالمرز مورد حمایت قرار گرفته است و این مفهوم در سالهای اخیر دستخوش رنسانس شده است [۴۶]اما قبلاً در قرن ۱۹ توسط ویلیام جیمز پیشنهاد شده بود .
اپی پدیدارگرایی آموزه ای است که اولین بار توسط توماس هنری هاکسلی تدوین شد . [۴۷] این دیدگاه شامل این دیدگاه است که پدیدههای ذهنی از نظر علّی بیاثر هستند، جایی که یک یا چند حالت ذهنی هیچ تأثیری بر حالات جسمانی ندارند یا پدیدههای روانی، تأثیرات، اما نه علل، پدیدههای فیزیکی هستند. رویدادهای فیزیکی میتوانند باعث رویدادهای فیزیکی و ذهنی دیگری شوند، اما رویدادهای ذهنی نمیتوانند باعث ایجاد چیزی شوند، زیرا آنها فقط از نظر علّی محصولات فرعی بیاثر (یعنی اپی پدیدهها) دنیای فیزیکی هستند. [۴۳] این دیدگاه توسط فرانک جکسون دفاع شده است . [۴۸] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
فیزیکالیسم غیر تقلیلپذیر این دیدگاه است که ویژگیهای ذهنی یک طبقه هستیشناختی مجزا از ویژگیهای فیزیکی تشکیل میدهند: حالات ذهنی (مانند کیفیات) به حالات فیزیکی قابل تقلیل نیستند. موضع هستیشناختی نسبت به کیفیات در مورد فیزیکالیسم غیر تقلیلکننده به این معنا نیست که کیفیات از نظر علّی خنثی هستند. این چیزی است که آن را از اپی پدیداریسم متمایز می کند.
پان روان گرایی این دیدگاه است که همه ماده ها جنبه ذهنی دارند، یا به طور متناوب، همه اشیا دارای یک مرکز واحد تجربه یا دیدگاه هستند. ظاهراً به نظر می رسد که این نوعی دوگانگی مالکیت است، زیرا همه چیز را دارای ویژگی های ذهنی و فیزیکی می داند. با این حال، برخی از پان روانشناسان می گویند که رفتار مکانیکی از ذهنیت اولیه اتم ها و مولکول ها ناشی می شود – همانطور که ذهنیت پیچیده و رفتار آلی وجود دارد، تفاوت به وجود یا عدم وجود ساختار پیچیده در یک جسم مرکب نسبت داده می شود. تا زمانی که کاهش ویژگیهای غیرذهنی به ویژگیهای ذهنی وجود داشته باشد، پان روانگرایی شکلی (قوی) از دوگانگی مالکیت نیست. در غیر این صورت است.
نظریه دو جنبه
نظریه دو جنبه یا مونیسم دو وجهی این دیدگاه است که ذهنی و جسمانی دو جنبه یا دیدگاهی از یک جوهر هستند. (بنابراین موضعی مختلط است که از جهاتی مونیستیک است). در نوشته های فلسفی مدرن، رابطه این نظریه با مونیسم بی طرفتا حدودی بد تعریف شده است، اما یک تمایز ارائه شده می گوید که در حالی که مونیسم خنثی به بافت گروه معینی از عناصر خنثی و روابطی که آنها وارد آن می شوند اجازه می دهد تا تعیین کند که آیا این گروه را می توان ذهنی، فیزیکی، هر دو یا هر دو در نظر گرفت یا خیر. نظریه دو وجهی نیز پیشنهاد نمیکند که ذهن و جسم تجلی (یا جنبههایی) از یک جوهر، موجودیت یا فرآیند زیربنایی هستند که خود آنطور که معمولاً درک میشود نه ذهنی است و نه فیزیکی. فرمولبندیهای مختلف مونیسم دو وجهی نیز مستلزم آن است که ذهن و جسم مکمل یکدیگر باشند، تقلیلناپذیر و شاید جدایی ناپذیر (هرچند متمایز). [۴۹] [۵۰] [۵۱] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
دوگانگی تجربی
این یک فلسفه ذهنی است که درجات آزادی بین بهزیستی ذهنی و جسمی را مترادف نمیداند، بنابراین دلالت بر دوگانگی تجربی بین بدن و ذهن دارد. نمونهای از این درجات متفاوت آزادی توسط آلن والاس ارائه شده است که یادآور میشود: «بهطور تجربی آشکار است که فرد ممکن است از نظر جسمی ناراحت باشد – به عنوان مثال، در حین شرکت در یک تمرین فیزیکی شدید – در حالی که از نظر ذهنی شاد است؛ برعکس، ممکن است از نظر ذهنی پریشان باشد. در حالی که آسایش فیزیکی را تجربه میکنید». [۵۲] دوگانه گرایی تجربی اشاره می کند که تجربه ذهنی ما از دیدن صرفاً چیزی در دنیای فیزیکی به نظر می رسد از نظر کیفی با فرآیندهای ذهنی مانند اندوه ناشی از از دست دادن یک عزیز متفاوت است. این فلسفه طرفدار ثنویت علّی است که به عنوان توانایی دوگانه حالات ذهنی و حالات فیزیکی بر یکدیگر تعریف می شود. حالات ذهنی می توانند باعث تغییر در حالات فیزیکی شوند و بالعکس.
با این حال، بر خلاف ثنویت دکارتی یا برخی نظامهای دیگر، ثنویت تجربی دو جوهر اساسی را در واقعیت مطرح نمیکند: ذهن و ماده. در عوض، ثنویت تجربی را باید به عنوان چارچوبی مفهومی درک کرد که به تفاوت کیفی بین تجربه حالات ذهنی و فیزیکی اعتبار می بخشد. دوگانه گرایی تجربی به عنوان چارچوب مفهومی بودیسم مادهیاماکا پذیرفته شده است .
بودیسم مادهایاماکا فراتر می رود و با دیدگاه مونیستی فلسفه های ذهن فیزیکالیستی نیز ایراد می گیرد که اینها عموماً ماده و انرژی را جوهر اساسی واقعیت می دانند. با این وجود، این به معنای صحیح بودن دیدگاه دوگانه دکارتی نیست، بلکه مادهیاماکا هرگونه دیدگاه تأیید کننده جوهر اساسی نسبت به واقعیت را اشتباه می داند.
در انکار وجود مستقل همه پدیدههایی که جهان تجربه ما را میسازند، دیدگاه مادهیاماکا هم از دوگانگی جوهری دکارت و هم از مونیسم جوهری – یعنی فیزیکالیسم – که مشخصه علم مدرن است فاصله میگیرد. به نظر می رسد فیزیکالیسمی که توسط بسیاری از دانشمندان معاصر ارائه شده است، ادعا می کند که دنیای واقعی از چیزهای فیزیکی در خود تشکیل شده است، در حالی که همه پدیده های ذهنی به عنوان ظاهری محض در نظر گرفته می شوند که به خودی خود فاقد هر گونه واقعیتی هستند. این تفاوت بین ظاهر و واقعیت بسیار ساخته شده است. [۵۲] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
در واقع، فیزیکالیسم یا این ایده که ماده تنها جوهر اساسی واقعیت است، به صراحت توسط بودیسم رد شده است.
در دیدگاه مادهیاماکا، رویدادهای ذهنی کم و بیش واقعی از رویدادهای فیزیکی نیستند. از نظر تجربه عقل سلیم ما، تفاوتهایی بین پدیدههای فیزیکی و ذهنی وجود دارد. در حالی که اولی معمولاً دارای جرم، مکان، سرعت، شکل، اندازه و بسیاری از ویژگیهای فیزیکی دیگر است، این ویژگیها عموماً مشخصههای پدیدههای ذهنی نیستند. برای مثال، ما معمولاً احساس محبت نسبت به شخص دیگر را به عنوان داشتن جرم یا مکان تصور نمی کنیم. این ویژگیهای فیزیکی دیگر برای رویدادهای ذهنی دیگر مانند غم و اندوه، تصویری که از دوران کودکی فرد به یاد میآید، ادراک بصری گل رز یا هر نوع هوشیاری مناسب نیست. بنابراین، پدیدههای ذهنی به دلیل سادهای که فاقد بسیاری از ویژگیهای منحصربهفرد پدیدههای فیزیکی هستند، فیزیکی تلقی نمیشوند.[۵۲]
راه حل های مونیستی برای مشکل ذهن و بدن
در مقابل ثنویت ، مونیسم هیچ گونه تقسیم بندی اساسی را نمی پذیرد. ماهیت اساساً ناهمگون واقعیت برای بیش از دو هزار سال در اشکال فلسفههای شرقی نقش اساسی داشته است. در فلسفه هند و چین ، مونیسم جزء جدایی ناپذیر چگونگی درک تجربه است. امروزه رایج ترین اشکال مونیسم در فلسفه غرب، فیزیکالیستی است . [۱۵] مونیسم فیزیکالیستی ادعا می کند که تنها ماده موجود فیزیکی است، به نوعی از آن اصطلاح که باید توسط بهترین علم ما روشن شود. [۵۳] با این حال، انواع فرمولاسیون (به زیر مراجعه کنید) ممکن است. شکل دیگری از مونیسم، ایده آلیسم است، بیان می کند که تنها ماده موجود روانی است. اگرچه ایده آلیسم ناب، مانند ایده جورج برکلی ، در فلسفه معاصر غرب غیرمعمول است، اما نوع پیچیده تری به نام پان روان گرایی، که بر اساس آن تجربه و ویژگی های ذهنی ممکن است پایه و اساس تجربه و ویژگی های فیزیکی باشد، توسط برخی از فیلسوفان مورد حمایت قرار گرفته است. به عنوان آلفرد نورث وایتهد [۵۴] و دیوید ری گریفین . [۴۶] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
پدیدارگرایی نظریهای است که نشان میدهد بازنمایی (یا دادههای حسی ) اشیاء خارجی، همه چیزهایی هستند که وجود دارند. چنین دیدگاهی به طور خلاصه توسط برتراند راسل و بسیاری از پوزیتیویست های منطقی در اوایل قرن بیستم پذیرفته شد . [۵۵] احتمال سوم، پذیرفتن وجود یک ماده اساسی است که نه جسمی است و نه روانی. در این صورت، روحی و جسمی هر دو ویژگی این ماده خنثی خواهند بود. چنین موضعی توسط باروخ اسپینوزا [۶] اتخاذ شد و توسط ارنست ماخ [۵۶] در قرن ۱۹ رایج شد . این مونیسم خنثی ، همانطور که از آن یاد می شود، شبیه به دوگانگی مالکیت است.
مونیسم های فیزیکالیستی
رفتارگرایی
نوشتار اصلی: رفتارگرایی
رفتارگرایی در بیشتر قرن بیستم، به ویژه نیمه اول، بر فلسفه ذهن تسلط داشت. [۱۵] در روانشناسی، رفتارگرایی به عنوان واکنشی به نارسایی های درون نگری توسعه یافت . [۵۳] گزارشهای دروننگر در مورد زندگی ذهنی درونی خود، از نظر دقت مورد بررسی دقیق قرار نمیگیرند و نمیتوانند برای ایجاد تعمیمهای پیشبینیکننده استفاده شوند. رفتارگرایان استدلال کردند که بدون تعمیم پذیری و امکان بررسی سوم شخص، روانشناسی نمی تواند علمی باشد. [۵۳] بنابراین، راه برون رفت، حذف ایده یک زندگی ذهنی درونی (و در نتیجه یک ذهن مستقل هستیشناختی) به طور کلی و تمرکز بر توصیف رفتار قابل مشاهده بود. [۵۷]
به موازات این تحولات در روانشناسی، رفتارگرایی فلسفی (که گاهی رفتارگرایی منطقی نامیده می شود) توسعه یافت. [۵۳] این امر با یک راستیآزمایی قوی مشخص میشود ، که عموماً اظهارات غیرقابل تأیید درباره زندگی ذهنی درونی را بیمعنا میداند. برای رفتارگرا، حالات ذهنی حالت های درونی نیستند که بتوان بر اساس آنها گزارش های درون نگر تهیه کرد. آنها فقط توصیفی از رفتار یا تمایل به رفتار به روش های خاص هستند که توسط اشخاص ثالث برای توضیح و پیش بینی رفتار دیگری انجام می شود. [۵۸]
رفتارگرایی فلسفی از نیمه دوم قرن بیستم، مصادف با ظهور شناخت گرایی، مورد توجه قرار نگرفت . [۱] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
نظریه هویت
نوشتار اصلی: نوع فیزیکالیسم
فیزیکالیسم نوع (یا نظریه هویت نوع) توسط جک اسمارت [۲۲] و اولین پلیس [۵۹] به عنوان واکنشی مستقیم به شکست رفتارگرایی ایجاد شد. این فیلسوفان استدلال کردند که اگر حالات ذهنی چیزی مادی هستند، اما رفتاری نیستند، احتمالاً حالات ذهنی با حالات درونی مغز یکسان است. به عبارت بسیار ساده: حالت ذهنی M چیزی جز حالت مغز B نیست . بنابراین حالت ذهنی “میل به یک فنجان قهوه” چیزی جز “شلیک نورون های خاص در مناطق خاصی از مغز” نخواهد بود. [۲۲]
در مقابل نظریه هویت کلاسیک و مونیسم غیرعادی. برای نظریه هویت، هر نمونه نشانه ای از یک نوع ذهنی منفرد (همانطور که با فلش ها نشان داده شده است) با یک نشانه فیزیکی از یک نوع فیزیکی منفرد مطابقت دارد. برای مونیسم غیرعادی، تناظرهای نشانه-نشان می توانند خارج از تناظرهای نوع-نوع قرار گیرند. نتیجه هویت رمزی است.
از سوی دیگر، حتی با توجه به موارد فوق، نتیجه نمیشود که نظریههای هویتی از هر نوع باید کنار گذاشته شوند. بر اساس تئوری های هویت نشانه ای، این واقعیت که یک حالت مغزی خاص تنها با یک حالت ذهنی یک فرد مرتبط است، به این معنی نیست که بین انواع حالت ذهنی و انواع حالت مغزی همبستگی مطلق وجود دارد. تمایز نوع – نشانه را می توان با یک مثال ساده نشان داد: کلمه “سبز” شامل چهار نوع حرف (g, r, e, n) با دو نشانه (رویداد) حرف e به همراه یکی از حروف دیگر است. ایده هویت نشانه ای این است که فقط رخدادهای خاص رویدادهای ذهنی با رخدادهای خاص یا نشانه های رویدادهای فیزیکی یکسان است. [۶۰]مونیسم غیرعادی (نگاه کنید به زیر) و بیشتر فیزیکالیسم های غیر تقلیل دهنده، نظریه های هویت نشانه ای هستند. [۶۱] 01445241رغم این مشکلات، امروزه علاقه مجددی به نظریه هویت نوع وجود دارد، عمدتاً به دلیل نفوذ Jaegwon Kim . [22]
کارکردگرایی جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
نوشتار اصلی: کارکردگرایی (فلسفه ذهن)
کارکردگرایی توسط هیلاری پاتنم و جری فودور به عنوان واکنشی به نارسایی های نظریه هویت فرموله شد . [۲۴] پاتنام و فودور حالات ذهنی را بر حسب نظریه محاسباتی تجربی ذهن دیدند . [۶۲] تقریباً در همان زمان یا کمی پس از آن، دیاماسترانگ و دیوید کلوگ لوئیس نسخهای از کارکردگرایی را تدوین کردند که مفاهیم ذهنی روانشناسی عامیانه را بر حسب نقشهای کارکردی تحلیل میکرد. [۶۳] در نهایت، ایده ویتگنشتاین از معنا به عنوان استفاده منجر به نسخهای از کارکردگرایی به عنوان نظریه معنا شد که توسط ویلفرد سلرز وگیلبرت هارمن . یکی دیگر، روان کارکردگرایی ، رویکردی است که توسط فلسفه ذهن طبیعت گرایانه مرتبط با جری فودور و زنون پیلیشین اتخاذ شده است .
حالت های ذهنی با روابط 01445241 آنها با سایر حالات ذهنی و با ورودی های حسی و برون دادهای رفتاری مشخص می شوند. کارکردگرایی با توصیف آن بر حسب ویژگیهای عملکردی غیرذهنی، از جزئیات اجرای فیزیکی یک حالت ذهنی دور میشود. به عنوان مثال، کلیه از نظر علمی با نقش عملکردی آن در فیلتر کردن خون و حفظ تعادل های شیمیایی خاص مشخص می شود. [۶۲]
فیزیکالیسم غیر تقلیل دهنده
نوشتار اصلی: فیزیکالیسم
فیلسوفان غیر تقلیل گرا قاطعانه به دو اعتقاد اساسی در رابطه با روابط ذهن و بدن پایبند هستند: ۱) فیزیکالیسم درست است و حالات ذهنی باید حالت های فیزیکی باشند، اما ۲) همه پیشنهادات تقلیل گرایانه رضایت بخش نیستند: حالات ذهنی را نمی توان به رفتار تقلیل داد، حالات مغزی. یا حالت های عملکردی [۵۳] از این رو، این سؤال مطرح می شود که آیا هنوز هم می توان یک فیزیکالیسم غیر تقلیل کننده وجود داشت؟ دانلد دیویدسن را مونیسم غیر عادی [۲۳]تلاشی برای تدوین چنین فیزیکالیسمی است. او «فکر میکند وقتی کسی با چیزهایی برخورد میکند که بهطور سنتی به عنوان بیمعنیهای عقل تلقی میشوند، مانند آکراسیا یا خودفریبی، چارچوب روانشناسی شخصی نباید به نفع روانشناسی زیرشخصی کنار گذاشته شود، بلکه باید آن را بزرگ یا گسترش داد. که عقلانیتی را که اصل انفاق بیان میکند، در جای دیگری میتوان یافت». [۶۴]
دیویدسون از تز supervenience استفاده می کند : حالات ذهنی بر حالات فیزیکی غالب هستند، اما قابل تقلیل به آنها نیستند. بنابراین «سوپرمنیت» یک وابستگی کارکردی را توصیف میکند: هیچ تغییری در ذهن بدون تغییری در تقلیلپذیری فیزیکی-01445241 بین ذهنی و فیزیکی بدون تقلیلپذیری هستیشناختی نمیتواند وجود داشته باشد. [۶۵] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
با این حال، فیزیکالیسم غیر تقلیلدهنده در طول زمان با هویت خود سازگار نیست. مغز از لحظه ای به لحظه دیگر می رود. بنابراین مغز در طول زمان دارای هویت است. اما حالات آگاهی آن از لحظه ای به لحظه دیگر ادامه نمی یابد. هیچ خود پایداری وجود ندارد – هیچ “من” (سرمایه-من) که از لحظه ای به لحظه دیگر ادامه می یابد. تشبیه خود یا «من» شعله شمع خواهد بود. شمع و فتیله از لحظه ای به لحظه دیگر می روند، اما شعله روشن نمی شود. در هر لحظه از سوختن شمع شعله متفاوتی وجود دارد. شعله نوعی تداوم را نشان می دهد به این صورت که شمع در حین سوختن خاموش نمی شود، اما در طول زمان واقعاً هیچ هویتی از شعله از لحظه ای به لحظه دیگر وجود ندارد. این سناریو در مورد فیزیکالیسم غیر تقلیلکننده با حالتهای آگاهی مشابه است. هر حالتی از مغز در زمانهای مختلف، وضعیت آگاهی متفاوتی دارد، اما از لحظهای تا لحظهی دیگر هیچ خود یا «من» پایداری وجود ندارد. به همین ترتیب، این یک توهم است که یک نفر همان فردی است که امروز صبح وارد کلاس شد. در واقع، فرد همان فرد نیست، زیرا هویت شخصی در طول زمان وجود ندارد. اگر کسی وجود داشته باشد و همان فردی باشد که امروز صبح وارد کلاس شده است، در این صورت باید دیدگاه فیزیکالیستی غیر تقلیلدهنده از خود کنار گذاشته شود.[۲۷]
زیرا نظریههای فیزیکالیستی غیر تقلیلی تلاش میکنند هم تمایز هستیشناختی بین ذهن و بدن را حفظ کنند و هم سعی کنند «معمای انبوه تبیینها» را به نحوی حل کنند. منتقدان اغلب این را یک پارادوکس میدانند و به شباهتهای اپی پدینومنالیسم اشاره میکنند، زیرا این مغز است که بهعنوان «علت» ریشه در نظر گرفته میشود، نه ذهن، و به نظر میرسد ذهن بیتفاوت میشود.
اپی پدیدارگرایی یک یا چند حالت ذهنی را محصول جانبی حالات فیزیکی مغز می داند که هیچ تأثیری بر حالات فیزیکی ندارد. این کنش متقابل یک طرفه است (حل «معمای زیاد توضیحات») اما ما را با حالات ذهنی غیرقابل تقلیل (به عنوان محصول جانبی حالات مغز) – از نظر علّی قابل تقلیل، اما از نظر هستی شناختی غیرقابل تقلیل به حالات فیزیکی است. اپی پدیداریست ها درد را ناشی از وضعیت مغزی می دانند، اما بر سایر حالات مغزی تأثیری ندارد، اگرچه ممکن است بر سایر حالات ذهنی تأثیر بگذارد (یعنی باعث ناراحتی شود).
اورژانسی ضعیف
نوشتار اصلی: اورژانسی
ظهور ضعیف شکلی از «فیزیکالیسم غیر تقلیلکننده» است که شامل دید لایهای از طبیعت است، با لایههایی که بر حسب پیچیدگی فزاینده چیده شدهاند و هر کدام با علم خاص خود مطابقت دارند. برخی از فیلسوفان [ چه کسانی؟ ]بر این باورند که ویژگیهای نوظهور به طور علّی با سطوح بنیادیتر تعامل دارند، در حالی که دیگران معتقدند که ویژگیهای مرتبه بالاتر به سادگی بر سطوح پایینتر و بدون برهمکنش علّی مستقیم نظارت میکنند. بنابراین گروه اخیر تعریفی کمتر سختگیرانه یا «ضعیفتر» از emergentism دارند که میتوان آن را به طور دقیق به این صورت بیان کرد: یک خاصیت P شی مرکب O در صورتی پدیدار میشود که از نظر متافیزیکی غیرممکن باشد که شی دیگری فاقد خاصیت P باشد اگر آن شیء نباشد. از قطعاتی با خواص ذاتی یکسان با آنهایی که در O هستند تشکیل شده است و آن قطعات را در یک پیکربندی یکسان دارد. [ نیازمند منبع ] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
گاهی اوقات اورژانسها از مثالی استفاده میکنند که وقتی هیدروژن H و اکسیژن O با هم ترکیب میشوند و H 2 O (آب) را تشکیل میدهند. در این مثال، ویژگی جدیدی از یک مایع شفاف ظاهر می شود که با درک هیدروژن و اکسیژن به عنوان گاز قابل پیش بینی نبود. این شبیه به خواص فیزیکی مغز است که باعث ایجاد یک وضعیت ذهنی می شود. اورژانس ها سعی می کنند شکاف بدنام ذهن و بدن را از این طریق حل کنند. یکی از مشکلات اورژانسی، ایده «بستگی علّی» در جهان است که اجازه یک 01445241ت ذهن به بدن را نمی دهد. [۶۶] جزوه مبانی فلسفه ذهن و روان
ماتریالیسم حذفی